Monday, June 27, 2011

خبر فوری:‌ اعتصاب غذای زندانیان شکسته شد

طی تماس با چند خانواده زندانیان اعتصابی این خبر رو تایید کردند و این شکستن همراه با یک بیانیه خواهد بود..
خوشحالیم که شکسته شد تا آسیبی به عزیزان وارد نشود و ای کاش جایگزینی ادامه پیدا می کرد هم داخل زندان هم خارج زندان

Sunday, June 26, 2011

کرایه اتوبوس هم ۱۰۰٪ گران شد مثل همه چیزا ولی ما هنوز می ترسیم به خاطر حقمون هم اعتراض کنیم

نمی دونستم اتوبوس هم مثل تاکسی گرون شده.... امروز تصمیم گرفتم با اتوبوس برم دانشگاه و محل کار. اتوبوس بی آر تی از 100 تومان به 200 تومان افزایش پیدا کرده بود و یه خط خصوصی هم سوار شدم که از 175 تومان شده بود 350 تومان.... به همین راحتی.. تازه اتوبوس بی آرتی با بلیط 20 تومانی بود اوایل پارسال... آب هم که 4 برابر میشه به زودی.. دیگه چیزی نمونده گرون شه... جالب اینه که حکومت هم فهمیده بی بخارتر از ما نیست هر غلطی می خواد می کنه ما هم سکوت رو ادامه می دیم مثل اینکه.. باز من تازه چون در خانواده متوسطی هستم و اگر هم سرماه حقوقم  کفاف خرجم رو نده ، پدرم کمکم می کنه دارم کم میارم دیگه بیرون که میرم با دوستام مواظب خرج کردنم هستم. ولی خوب بقیه که همون 100 تومان 200 تومان واسشون مهمه با اتوبوس تردد می کنن چه گناهی دارن؟ چرا می ترسیم آخه؟

Friday, June 24, 2011

آقای خاتمی پیشنهاد ما به شما : شما همراه با زندانیان اعتصاب کنید

آقای سید محمد خاتمی با توجه به اینکه اعتصاب غذا راهکاری برای مبارزه است از شما درخواست می کنیم همراه با زندانیان اوین و رجایی شهر دست به اعتصاب غذا بزنید و همه همراهان جنبش سبز هم به شما می پیوندند... ضمن اینکه از زندانیان همه خواهش می کنیم که در صورت خطر سلامتی شان جای خود را به دیگر زندانیان بدهند....

پیشنهاد : اعتصاب غذای سراسری در بیرون از زندان با ارسال نامه با اسم (نظر دهید)

دوستان یک نامه تهیه کنیم و اسم ها مون رو هم بنویسیم و بین ده هزار  تا بیست هزار نفر امضا کنیم و اعتصاب غذا را شروع کنیم... این تنها راه مبارزه در حال حاضر است.... نظرات را بدهید.... متن نامه را هم تند نمی نویسیم تا همه امضا کنند... راحت در عرض یک هفته  می توانیم اسامی را جمع کنیم.... فعالین سیاسی هم همراهمان می شوند .. با اینکار دنیا خواهد فهمید... منتظر نظراتیم....

Thursday, June 23, 2011

محمد نوریزاد : در فردایی که زیاد دور نیست، کمونیست های سرزمینمان، کرسی تدریس خواهند داشت.

محمد نوریزاد در تازه ترین مطلب خود اینگونه نوشت:
روزگار، که بی تابانه چشم به راه فوران خصلت های ناب انسانی ماست، درست درهمین نزدیکی ها پای می کوبد. در آن روز، که دور نیز نیست، ما، قدر همدیگر را خواهیم دانست. به روی هم لبخند خواهیم گشود. به آبروی تک تک هم، و به آبروی کشورمان بها خواهیم داد. از جوانان و نسل های آسیب دیده ی خویش پوزش خواهیم خواست. و آنان، بزرگوارانه ما را خواهند بخشود.
فردا، که زیاد دور نیست، مردان و زنان رنجیده و قهرکرده و رفته ی ما، به سرزمین مان بازخواهند گشت. و ما، در معابرشهر، به یمن ورودشان پایکوبی خواهیم کرد. به شوق تماشای روی گل شان، طاق نصرت خواهیم بست. و دسته گل هایی از غرور، به گردنشان خواهیم انداخت. و التماسشان خواهیم کرد که اگر می توانند، ما را ببخشایند، و اگر آتشفشان نفرتشان راهی به بخشایش ندارد، برای فرونشاندن آن، به صورت ما سیلی بزنند، و به صورت های سیلی خورده ی ما آب دهان بیاندازند. شعله های سرکش نفرتشان که فرو نشست، بر فرش قرمز دل های ما پای بگذارند، و مام بی تاب وطن خویش را در آغوش کشند.
در فردایی که زیاد دور نیست، کمونیست های سرزمینمان، کرسی تدریس خواهند داشت. با هم، در بهترین نقطه ی تهران، برای سنی های سرزمین مان، مسجد خواهیم ساخت. روسری های اجباری را از سر بانوان مان برخواهیم داشت. به حجاب بانوان باحجابمان، بیش از پیش احترام خواهیم گذارد. و از مردان و بانوان مسلمان و مسیحی و کلیمی و زرتشتی، بخاطر تلخ نوشی های این سالهای پس از انقلاب، پوزش خواهیم خواست.
فردا که زیاد دور نیست، در قم، و درهرکجا، برای دراویش مان، خانقاههایی مفصل خواهیم ساخت. و پریشان موی و پیاده پای، به هر کجای کشورمان خواهیم رفت، و از بهاییان سرزمین مان، بخاطر سالها آسیب و دربدری و ظلم، دلجویی خواهیم کرد، و در پرداخت خسارت مالی و جانی به هر آن کس که از ما و پدرانمان آسیب دیده، شتاب خواهیم کرد.
در همین نزدیکی ها، پیش پای نخبگان و برجستگان مطرود سرزمین خویش بر زمین خواهیم نشست. و برای چرخش چرخ نخبگی در سرزمین مان، دست به دامانشان خواهیم شد. و شایستگان آنها را به پذیرش مسئولیت های حساس کشورمان ترغیب خواهیم کرد.
در یک اجتماع شورانگیز و میلیونی، مقصران و خطاکاران خویش را، دست بسته، به پیشگاه مردممان خواهیم آورد تا با آنان، هرآنچه خود صلاح می دانند، همان کنند. و مردمان ما، در آن روز، آنقدر از میوه های درخت فهم تناول کرده اند که میوه ی تلخ « تقاص» را دور بیاندازند.
در روزی که زیاد دور نیست، آبروی رفته ی ایران و ایرانیان را درهمه جای جهان، ترمیم خواهیم کرد. و به همگان نشان خواهیم داد که ایران و ایرانی، جز به افراختن پرچم پاکی و درستکاری و فهم، به چیزی دیگر چشم ندارند. به همه ی جهانیان نشان خواهیم داد که درنگاه فهم ما، مردمان بی گناه اسراییل، و شیعیان جنوب لبنان، یکسان اند.
در همان روزی که زیاد دور نیست، از قانون عذر خواهیم خواست. و از شرم این که از او در این سالها، مضحکه ای جهانی پرداخته ایم، سر به زیر خواهیم برد، و به او قول خواهیم داد که به حرفش گوش کنیم و به اجرای همه جانبه ی بایدها و نبایدهایش همت ورزیم. به او قول خواهیم داد که سینه اش را با رعایت زشتکاری ها و ویژه خواری خواص، نخواهیم خراشید، و بساط و حیات هزار فامیل را برخواهیم چید.
قدر شهدا و آسیب دیدگان و مدافعان راستین خود را خواهیم دانست، و از باب نمونه، به در خانه ی خالقی پورها (پدر و مادر سه شهید) و به درخانه ی شهید همت و شهید باکری خواهیم رفت و به آنان خواهیم گفت : ما آنقدر فهم داریم که قدردان گوشه ی کوچکی از رنج شمایان باشیم.
برای آبادانی ایران عزیز، جانانه کار خواهیم کرد. تنبلی ها و مصرف فراوان را کنار خواهیم گذارد. و اعتیاد و هرزگی های همه جانبه را در مذبله های دره های دور دفن خواهیم کرد.
دستگاه قضایی خود را با عدل و انصاف و درستی، آشتی خواهیم داد. و اگر مردم بخواهند، عمله های جور را به عملگی در پشت دیوارهای اعتماد مخدوش شده ی مردمانمان، به اردوهای کار اجباری خواهیم فرستاد.
آزادگی از دست رفته را، و فهم را، و انصاف و رشد را، به منبرها و تریبون های مذهبی مان باز خواهیم آورد.
و سرآخر، به سخنان اسلامی که حیثیتش در این سرزمین به تاراج رفته است، گوش خواهیم سپرد. و به او قول خواهیم داد حساب او را با حساب اسلامی که این روزها از دهان بی سوادان و پرخاشگرانی چون جنتی و صدیقی و سید احمد خاتمی و علم الهدی عربده می کشد و نفرت می پراکند، جدا سازیم.
عجب روز مبارکی است آن روز. روزی که خدای خوب ما، درست پا به پای خود ما، برای بارش برکات آن بی تاب است. بی تاب به هم پیوستن فهم ها و عشق ها و درایت های ما. روزی که زیاد دور نیست. روزی که در همین نزدیکی هاست.

Wednesday, June 22, 2011

مملکت امام زمان بهتر ازین نمیشه.. امروز 1000 تومان بیشتر کرایه دادم... 25٪ کرایه تاکسی گران شد

من از شرق تهران باید برم غرب تهران برای کار و امروز نزدیک به 1000 تومان کرایه اضافی دادم رفت و برگشت و در ماه حدود 26 هزار تومان حداقل باید کرایه اضافی بدم.... آخه چه وضعیه تا کی اینجوری باید فقط تو سری خور باشیم..... نون ، آب ، برق ، کرایه ، گاز و...... همه چی گرون شد ما بشینیم راحت صدامونم در نیاد.. مملکت امام زمان همینه.... من با اضافه کار نزدیک به 250 هزار تومان حقوق می گیرم پاره وقت کار می کنم دانشجو هم هستم.... با چه رویی بگم بابا بهم پول بده ... نداریم ... اون بنده خدایی که با 250 هزار تومان خرج زن و بچه رو باید بده چی کار کنه ای خدا اگه هستی پس صدای ما رو بشنو

Tuesday, June 21, 2011

چهار نفر از زندانیان بند 350 به مرخصی آمدند

خبر خوش 4 نفر اومدن مرخصی یک ساعت پیش ساعت 1 بامداد
ارسلان ابدی ، کیارش کامرانی ،بابک داشاب ( این 3 نفر دانشجو هستند )محمد جواد مظفر (از اعتصابیون که به خاطر فوت مادر خانمشان به مرخصی اومدن)

ادیسون: بحث و جدل با کسى که به جاى تعقل، دین را انتخاب کرده، مانند تجویز دارو به بدن یک مرده است

ادیسون: بحث و جدل با کسى که به جاى تعقل، دین را انتخاب کرده، مانند تجویز دارو به بدن یک مرده است

Monday, June 20, 2011

با آزاد شدن عماد باقی، مهدی اقبال به صف اعتصابیون پیوستصف

با آزادی عماد باقی، مهدی کریمیان اقبال  به صف اعتصابیون پیوست. البته مهدی از همان روز اول با بقیه اعتصاب کنندگان اعتصاب کرده بود که به خاطر وضعیت خانوادگی و پرهیز از فشار به آنها مانع از انتشارش شده بود ولی حالا با آزادی باقی نام مهدی هم آمد. مهدی کریمیان اقبال محکوم به 4 سال حبس تعزیری است و ببشتر از 18 ماه است که در زندان به سر می برد

Sunday, June 19, 2011

شما خائنین به وطن (مجاهدین خلق) جایگاهی در جنبش سبز مردم ایران ندارید

هیچ شرحی نداره یک چیز کاملا واضح است ... این ها همانند جمهوری اسلامی هستند و برای جنبش اعتراضی مردم ایران مهم نیستند و نخواهند بود...
رجوی = خامنه ای

Saturday, June 18, 2011

یک روز در دادستانی تهران

امروز برای پیگیری حکمم  که چند وقت پیش در دادگاه تجدیدنظر تایید شد و به من ابلاغ کردند همراه با مادرم به دادستانی رفتم ، آقای افضلی که منشی و حکم معاون دادستان ،آقای دولت آبادی را داشت در اوج روزهای کاری دادستانی به مرخصی پانزده روزه رفته بود و احدی را جایگزین خود نکرده بود؛
مادران وپدران و همسران وبرادران و خواهران زندانی ها یکی پس از دیگری می آمدند و سراغ آقای افضلی را می گرفتند ، گویا به همه قول امروز را داده بود انگار لذتی هست در این آزار و اذیت و وعهدهای بی وفا؛
چهره ای جدید که با هم سلام و علیک  کردیم ، آقای "ک" که به تازگی به مرخصی آمده بود ، هم اتاقی آقای تاج زاده ، با کسی صحبت نمی کرد و فقط راه می رفت؛
 مادر مجید دری آمد ، پسرش یازده سال حکم دارد و حبسش را در زندان بهبهان می گذراند ، در این مدت تنها دوبار او را دیده آنهم پس طی مسیر شانزده ساعته ، مجید هم به مرخصی نیامده بود. به مادرش سپرده بود برای گرفتن مرخصی به کسی التماس نکند؛
مادر کیارش کامرانی با دست به کمر و نفس نفس زنان رسید ، از الیگودرز می آید ، پدر کیارش از لحاظ روحی و جسمی اوضاع مناسبی ندارد و توان پیگیری اوضاع پسر برایش سخت است ، مادرش انقدر خسته بود که توان نوشتن نامه برای دادستان هم نداشت ، می گفت آقای افضلی گفته امروز بیا تا مرخصی اش را بگیری اما خودش نیست؛
هشت ماه است که به مرخصی نیامده وامسال دومین عیدی بود که کنار خانواده اش نبود؛
کیارش هم که به برادرش گفته بود دیگر دنبال کارش نروند؛
پدر علی ملیحی آمد ، مثله خودش آرام و ماخوذ به حیا ، آرام در گوشه ای نشست و با آمدن مادر ارسلان ابدی جایش را به او داد؛
مادر ارسلان خسته از قول هایی که قبل از هر عید مذهبی به خانواده اش می دهند ؛ پرسیدم : " خاله چه خبر از عفو ارسلان؟؟؟؟ هیچی ، هیچ ... جان ما که دیگه دل خوش نمی کنیم.....؛
مادر میلاد اسدی آمد؛ در شلوغی ... سلام.. سلام ... میلاد بیرونه؟؟؟ " نه آمد امتحانش را داد و رفت... آمدم برای امتحان دوشنبه و آزمایشگاهش مرخصی بگیرم".
و آقای "ک" همچنان در گوشه ای راه می رود .....؛
همسر عماد بهاور آمد ، تقاضای دیدن دادستان ویا معاون او را داشت برای گرفتن مرخصی ویا حداقل گرفتن ملاقات حضوری.
پدر سعید زینالی آمد ، دوازده سال است که کوچک ترین خبری از پسرش ندارد ، در جریان اعتراضات کوی دانشگاه دستگیر شده بود و فقط دوستان سعید بعد آزادی خبر زنده بودنش را به خانواده داده بودند ، آمده بود پیگیر قول دادستان شود که گفته بود: " به اطلاعات سپاه گفته ایم که به ما تحویلش دهند وگرنه مسؤلیتش با آنهاست"
مادر آرش علائی آمد ، دکتری که به همراه برادرش کامیار دستگیر شده بودند، بخاطر فعالیت‌هایشان برای پیشگیری از ایدز؛ برادرش آزاد شده و چند وقت پیش مشترکا جایزه ای جهانی در باب فعالیتشان گرفتند؛
همسر رجبعلی داشاب آمد به همراه کاهن پسر چهارساله اش که دو سال است که سایه پدر را بالای سر ندارد و مادر را برای همین کمبود اذیت می کند ، به دنبال گرفتن مرخصی آمده بود و انتظار آمدن آقای دادستان را می کشید؛
سرکار شعبانی ، سرباز جلوی راهروی  دادستان : " نیامده اند ، آقای افضلی هم مرخصی ست"؛
همسر اسدی زیدآبادی آمد و گوشه ای ایستاد و منتظر؛
و آقای "ک" همچنان در گوشه ای راه می رفت... تنها؛
پس از چند ساعت راهرو شلوغ شد ، در باز شد و آقای دادستان آمدند بیرون....؛
همه مادران و پدران و همسران و خواهران و برادران با نامه ای بدست دور تا دورش جمع؛
آقای دادستان !!!! آقای دولت آبادی!!!!! حاج آقا!!!!! حاج آقا یه دقیقه!!!
آقای دادستان :  " اون که تازه ملاقات داشته.... نه عفو نمی دیم بهش.... ایشون که تازه سه ماه پیش اومده مرخصی.... هر بیانیه ای که میاد پسرتون امضا کرده چه مرخصی ای ، فعلا همین ملاقات و امضا می کنم.... شما برو مصاحبه کن ،‌خانم من رو سایت ها مرخصی به کسی نمی دم.... امتحان اون که دیروز اومد امتحان داد.... چندتا بچه داره ؟؟؟ یکی ، خوب زیاد نیست که بیا ملاقات حضوری می دم بهش..... شما یکم پسرتو نصیحت کن که همه بیانیه ها رو امضا می کنه......؛
و در این می یون آقای "ک" نزدیک دادستان می شود ودر گوشش چیزی می گویید و دادستان می گوید : " مگه یه هفته نیست که بیرونی ؟؟؟" و باز آقای "ک" چیزی می گویید و دادستان با خنده می گویید : " برو یک هفته دیگه بیا... نه ، خواستیمت زنگ می زنیم" و دوباره سیل درخواست های مادران و همسران و پدران و چشمان منتظر آنها...؛
آقای دادستان : "خوب ، ... دیگه ، درسته؟؟؟؟ "
بله.
آقای دادستان : "تو چرا بیرونی؟؟؟"
و رویش را بر می گرداند تا جواب کس دیگری را بدهد....؛
و بعد دقایقی همهمه دوباره سکوت....؛
از تهه تهه قلبم خوشحال می شم هرکسی که به مرخصی بیایید ، عفو شود و صد البته آزاد شود ، اما چرا بعضی ها با یکی و دو کلمه صحبت یک هفته دیگر مرخصی شان تمدید می شود ؟؟؟؟ ولی مادر کیارش کامرانی از الیگودرز به اینجا می آید ولی نمی تواند فرزندش را از نزدیک ببیند ، چرا مادر میلاد اسدی از این اتاق به آن اتاق می رود برای چند ساعت مرخصی گرفتن برای امتحانات میلاد ، چرا پسر رجبعلی داشاب سایه پدر را در این روزها بالای سر ندارد ، چرا همسر عماد بهاور پر پر می زند برای دیدن عماد، و یک روز دیگر به بی خبری دوازده ساله خانواده  سعید زینالی  اضافه شد ، و هنوز هم مادر مجید دری باید بدود تا شاید حداقل مجید را به اوین بیاورند ، و مادر ارسلان ابدی که دیگر عادی شده برایش بد قولی ها
می خواهم بیایم بیرون
.
.
.
ساعت یک و هیجده دقیقه ، دمه در دادستانی تهران ، بازار تهران.
صدای زنگ موبایل...... "الو" ..... "الو ... ...، آفتاب امروز خوبه می آی بریم استخر؟؟؟"
.
.
و من دیگر سوالی ندارم

12 نفری که اعتصاب کردند را می شناسم که با اعتصاب مخالفند ، حجم فاجعه رخ داده آنقدر زیاد بوده که دست به چنین کاری زدند

حسین نورانی نژاد خبرنگاری که چندی پیش از زندان آزاد شد در صفحه فیس بوک خود گفت : هر 12 نفری که خبر اعتصاب غذایشان از بند 350 آمده را می شناسم و میدانم که همه شان با اعتصاب غذا خیلی مخالفند. کسانی چون عماد باقی و بهزادیان نژاد حتی قایل به امضای بیانیه از زندان هم نبودند. حجم فاجعه رخ داده و اهمیت حرفی که با اعتصاب غذا در پی بیان آنند آنقدر سنگین بوده که آنها را به این وادی کشانده است.
صفحه فیس بوک :
 http://www.facebook.com/profile.php?id=560141919

Friday, June 17, 2011

واشینگتن پست: شبکه‌های اجتماعی آنلاین؛ عامل انحراف جنبش اعتراضی هستند

واشینگتن پست: شبکه‌های اجتماعی آنلاین؛ عامل انحراف جنبش
گزارش‌گر واشینگتن پست نوشت که اگر شبکه‌های اجتماعی آنلاین مثل فیس‌بوک دو سال پیش از عوامل محرک جنبش اعتراضی بودند، امروز امکانات این شبکه‌ها می‌تواند اثر عکس داشته باشد و جنبش را منحرف کند و حتی وقتی برخی برای اعتراض به خیابان می‌روند عده بسیاری در خانه دارند در فیسبوک وقت می‌گذرانند.
۲۴ خرداد ۱۳۹۰

Wednesday, June 15, 2011

عبدالحسین مختاباد: من نسل سوخته این سرزمینم. من و نسل من نه نوجوانی و نه جوانی را درك نكردیم»

عبدالحسین مختاباد با نوشتن نامه ای بحث برانگیز به سوژه شماره یك این روزهای رسانه های مازندرانی تبدیل شده تا طیف مخالف و موافق او با نوشتن یادداشت های متفاوت به ماجرا دامن بزنند.

محور این نزاع رسانه ای مفقود شدن مجسمه اسب های تاریخی میدان امام (ره) ساری است كه هفته گذشته و در اقدامی بحث بر انگیز برداشته شد.

با اینكه یك هفته از ماجرا گذشته و سابقه تاریخی نشان می دهد چنین اقداماتی چقدر زود در مركز مازندران به دست فراموشی سپرده می شود اما برخلاف انتظار ماجرای اسب ها هر روز ابعاد تازه ای پیدا می كند.

در تازه ترین اتفاق عبدالحسین مختاباد خواننده مشهور ساروی با نوشتن نامه ای سرگشاده حرف هایی بدون در نظر گرفتن خط قرمز ها روی كاغذ آورده آنچنان كه مخالفانش از آن نوشته به «عقده گشایی سیاسی » و «عدم درك شهادت» یاد كردند.

خواننده سرشناس در قسمتی از نامه آورده است: «من نسل سوخته این سرزمینم. من و نسل من نه نوجوانی و نه جوانی را درك نكردیم...»

مختاباد كه در طول همه این سالها از سوی اكثریت طیف های سیاسی مازندران حمایت شده بود در ادامه آورده است: «و... جنگ تمام شد اما نگاه جنگی و انقلابی همچنان همانند سایه ای من و نسلم را تعقیب میكرد...»

مختاباد اما به همین جا بسنده نمی كند و در تماسی با هادی ابراهیمی معاون سیاسی استاندار مازندران و یكی از موافقین طرح برچیدن اسب ها از وی توضیح می خواهد. پاسخی كه مختاباد با نوشتن جمله: «اینان همگی همان نسل سوخته اند كه اینك زمام امور را در دست گرفته اند و همواره با توسل به امر سطحی و شعاری از اصل مسئولیت و تعهد خود شانه خالی میكنند» به آن واكنش نشان می دهد.

نوشته مذكور 24 ساعت بعد با واكنش تند هادی ابراهیمی روبرو شد. او در یادداشتی با عنوان «مختاباد را چه شده؟» این خواننده را به تلاش برای طرح جنگی مبهم میان نسل گذشته و نو متهم كرده و افزود: «مختاباد خمیرمایه همه اینها را در انقلاب و جنگ و تفكر مقاومت كننده نسل انقلاب در قبال زیاده خواهی های استكبار جهانی و صهیونیزم بین الملل دیده و مرگ بر امریكا و اسرائل را مرگ بر همه می خواند و بشدت از این فرهنگ، برائت می جوید و تمایل خود را به جهانی شدن با شعار حذف این شعارهای نفرت انگیز! اعلام می دارد.»

ابراهیمی در ادامه به ماجرای گفتگوی تلفنی اش با مختاباد ساعتی پیش از نوشتن یادداشت مورد مناقشه اشاره می كند و می افزاید: «حقیر نیز كه از نیات شوم این عنصر استحاله شده و احساساتی بی خبر بودم، صادقانه برایش توضیح دادم كه جمع آوری مجسمه اسب ها ماحصل تذكرات موكد مومنین شهر و اعضای موجه ستاد احیای امر به معروف و نهی از منكر استان در یكسال گذشته بوده كه طی آن به سوءاستفاه بدخواهان از نامانوس بودن این مجسمه ها با نام میدان اشاره می شد كه نهایتاً شهرداری موظف به جمع آوری آنها گردید»

ابراهیمی در انتهای این نوشته از مختاباد خواسته تا از سرنوشت هنرمندان فریب خورده ای همچون محسن مخملباف، گلشیفته فراهانی و شادمهر عقیلی همچنین تجربه حوادث پس از انتخابات سال 88 درس عبرت بگیرد.

اما یادداشت این مقام مسئول نقش چراغ سبز را در آن ماجرا ایفا كرده و حالا سیلی از نوشته ها علیه این خواننده به راه افتاده است. منتقدین یكی یكی پس از دیگری از در وارد می شدند یكی او را به عذر خواهی از خانواده شهدا توصیه می كند و دیگری به نسلش را نسل پخته می خواند و نه سوخته. با همه این حرفها و از آنچه از بین كامنتها و حتی مكالمات بیرون می آید داستان اسب ها و مناقشه بر سراین موضوع به این زودی فراموش نمی شود.

Sunday, June 12, 2011

22خرداد است، اینجا خیابان ولیعصر زیر پل همت است پل

دوستان من در محدوده ونک دقیقا در زیر پل اتوبان همت هستم... اینجا هیچ خبری از نیروهای امنیتی نیست و چند مزیت به جاهای دیگه داره و میشه تجمع کرد . 1- حداقل 6 راه فرار خوب دارد که همه به خیابان های اصلی منتهی می شود و کوچه هایی که می توان فرار کرد. 2- کاملا فضا برای تجمع وجود دارد 3- می توان در مقابل گارد ایستاد .... از همه خواهش می کنم زودتر به این منطقه بیاین ... من منزم همینجاست خبرای دیگرو در نظرات می نویسم.... راه بیفتید..... همه همراه شویم در کنار هم

امروز بعد از ظهر بالاترین تعطیل است ... ساعت 18 همه در حد فاصل ولیعصر تا ونک خواهیم بود

نامردی است در خانه بمانیم..... همه ساعت 18 اینترنت را تعطیل می کنیم... دوستان خارج از ایران هم در کنار ما برایمان دعا خواهند کرد

به طرف میگن چرا اسم این خیابون ولیعصره؟ میگه آخه صبح و ظهر توش خبری نیست ولی عصر بیا ببین چه خبره

دوستان این رو در قالب اس ام اس می تونیم از الان تا بعد از ظهر برای همه بفرستیم... زود شروع کنید...ساعت 18 ولیعصر تا ونک

Wednesday, June 8, 2011

من دانشجو هستم / 22خرداد به پاس مقاومت مجید توکلی شرف جنبش دانشجویی در تظاهرات ساعت 18 از ولیعصر تا ونک شرکت خواهم کرد

من دانشجو هستم / 22خرداد به پاس مقاومت مجید توکلی شرف جنبش دانشجویی در تظاهرات ساعت 18 از ولیعصر تا ونک شرکت خواهم کرد. نمی توانم مقاومت دوستانم را در زندان از یاد ببرم... من تمام تلاشم را برای دعوت به راهپیمایی 22 خرداد انجام خواهم داد.... همراهم شو عزیز

یادمون نره میرحسین موسوی و کروبی وایسادن به خاطر من و تو / این دفعه نوبت ماست - ۲۲خرداد سبز می شویم

نمی دونم چرا شور و هیجان نداریم.. به خودمون بیایم .. همه در کنار هم با هر طرز فکری آماده 22 خرداد بشیم... غیر از فضای مجازی به دعوت از بقیه برای شرکت در این روز بپردازیم ... چیزی نمونده... همه را همراه کنیم هرکس رو به دلیلی که به خودش نزدیکه دعوت کنیم... یادمون نره چه کسایی به خاطر من و تو زندان هستند و کشته شدند... یادمون نره که فشار اقتصادی دیگه نای همه رو در آورده ولی بازم سکوت کردیم... یادمون نره میرحسین موسوی و کروبی وایسادن و این دفعه نوبت ماست... من و تو می تونیم ما بشیم....از همین الان روزی 10 نفر رو که می شناسیم آماده کنیم برای حضور .. 22 خرداد شروع دوباره است .... باهم در کنار هم می توانیم سبز شویم... یار سبزم همراه شو

Tuesday, June 7, 2011

چرا دست روی دست گذاشته ایم 4 روز تا 22 خرداد مانده است....یار سبزم همراه شو

نمی دونم چرا شور و هیجان نداریم.. به خودمون بیایم .. همه در کنار هم با هر طرز فکری آماده 22 خرداد بشیم... غیر از فضای مجازی به دعوت از بقیه برای شرکت در این روز بپردازیم ... چیزی نمونده... همه را همراه کنیم هرکس رو به دلیلی که به خودش نزدیکه دعوت کنیم... یادمون نره چه کسایی به خاطر من و تو زندان هستند و کشته شدند... یادمون نره که فشار اقتصادی دیگه نای همه رو در آورده ولی بازم سکوت کردیم... یادمون نره میرحسین موسوی و کروبی وایسادن و این دفعه نوبت ماست... من و تو می تونیم ما بشیم....از همین الان روزی 10 نفر رو که می شناسیم آماده کنیم برای حضور .. 22 خرداد شروع دوباره است .... باهم در کنار هم می توانیم سبز شویم... یار سبزم همراه شو

Monday, June 6, 2011

نوریزاد خطاب به آیت الله وحید :‌مردم ما چه اندازه باید هزینه کنند و آسیب ببینند تا برای شماعلما گزنده و آشوبنده باشد؟

دادستان تهران نیک می دانست: به دیدن آیت الله وحید رفتن من، نه که جرم نیست، پسندیده نیزهست. با این تفاوت که او می دانست من به آیت الله وحید گفته ام: مردم ما چه اندازه باید هزینه کنند و آسیب ببینند تا برای شماعلما بقدر آن خلخال ربوده شده از پای آن زن یهودی، گزنده و آشوبنده باشد؟ وبه ایشان گفتم: آیا سیره ی مردمداری پیامبر، و شیوه مملکت داری حضرت امیر، تنها برای مدفون شدن در کتابهای تاریخ است یا که نه، می توان یهودی بود و برسر پیامبر خاکروبه ریخت و از او جز ادب ندید. یا با شکایت  یک یهودی دیگر، علی را به محکمه ی خودش کشاند و پیروز از آن بیرون آمد؟

بازی های سیاسی ما را از 22 خرداد دور نکند / هموطنان آگاه باشیم / همه باهم 22 خرداد در خیابانها

بازی های سیاسی ما را از 22 خرداد دور نکند... این روزها دعوای باند احمدی نژاد و خامنه ای تیتر خبر هاست و خیلی ها 22 خرداد را از یاد برده اند..... هموطنان آگاه باشیم / همه باهم 22 خرداد در خیابانها
اطلاع رسانی برای 22 خرداد را به بیرون از فضای مجازی ببریم

Friday, June 3, 2011

ای وای چه شده است!؟

ای وای چه شده است هاله سحابی را کشتند ، مجید توکلی در اعتصاب غذا وضعیت جسمی اش مساعد نیست ، مسعود باستانی را در ملاقات جلوی چشمان خانواده اش کتک زدند ، مادر رسول بداقی بعد از شنیدن وضعیت بد پسرش در اعتصاب غذا به بیمارستان منتقل شد و درگذشت ، عروس پروین طالقانی ،خانم امانی
جلوی مسجد بعد از برنامه به شدت کتک خورد و روسری از سرش کشیدند . هر روز حال دوستان اعتصابی مان در رجایی شهر بدتر می شود ولی ما باز هم سکوت کردیم .....ای وای چه اتفاق افتاده چه می کنند این چه ظلمی است ، ما چرا سکوت کردیم.... ای خدا اگر هستی چرا فریادها را نمی شنوی؟؟؟؟
ما چرا سکوت کردیم؟ ما بی غیرت شده ایم

Thursday, June 2, 2011

جان مجید توکلی در خطر است

 در این روزهای غم بار خبر می رسد مجید توکلی عزیزمان در رجایی شهر به خاطر اعتصاب غذا حال خوبی ندارد مجید توکلی شرف جنبش دانشجویی ،نماد مقاومت جانش در خطر است .. او به همراه یارانش از حدود 10 روز پیش در اعتصاب غذا به سر می برند. یادمان نرود مجید توکلی 17 ماه است مادرش را ندیده است.به گزارش کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی، یازدهمین روز از ششمین و آخرین مرحله از اعتصاب غذای اعتراضی زندانیان سیاسی بند ویژه امنیتی زندان رجایی شهر کرج دیروز چهارشنبه یازدهم خردادماه در حالی سپری گردید که آخرین گزارش های دریافتی حاکی از وخامت وضعیت جسمانی دانشجوی دربند مجید توکلی می باشد.

Wednesday, June 1, 2011

امشب ساعت 10، فریاد های شبانه در اعتراض به قتل هاله سحابی توسط عوامل خامنه ای

ساعت ۱۰ امشب، ساعت باشکوه فریاد آزادی است. ساعت پچپچه را نجوا کردن و نجوا را فریاد. ساعت نعره زدن بر سر استبداد. ساعت ۱۰ امشب ایرانیان یک صدا خدای بزرگ را صدا می زنند. برای آزادی. برای رهایی!
گلبانگ سبز آزادی (الله اکبر و مرگ بر دیکتاتور و .. ) : امشب در غم از دست دادن عزت ایران و شهادت مظلومانه فرزندش
ساعت ۱۰ امشب، ساعت باشکوه فریاد آزادی است. ساعت پچپچه را نجوا کردن و نجوا را فریاد. ساعت نعره زدن بر سر استبداد. ساعت ۱۰ امشب ایرانیان یک صدا خدای بزرگ را صدا می زنند. ب...رای آزادی. برای رهایی!
راهی باید زد. آهی باید کشید. فریادی که ندای تمام دردهایمان باشد. گلوی من خونین است. صدای تو مجروح است. شب به پنجره پنجه می زند. با این همه درد مشترک من و تو آزادی است. آزادی را فریاد کن! چنانکه ژاله کرد. چنانکه محمد مختاری. غافلان همسازند، پس من و تو را چه باک که زندگی بدون آزادی شرمساری است و سرافکندگی!
رسانه شمایید....
http://www.facebook.com/Haleh.Sahabi