امروز برای پیگیری حکمم که چند وقت پیش در دادگاه تجدیدنظر تایید شد و به من ابلاغ کردند همراه با مادرم به دادستانی رفتم ، آقای افضلی که منشی و حکم معاون دادستان ،آقای دولت آبادی را داشت در اوج روزهای کاری دادستانی به مرخصی پانزده روزه رفته بود و احدی را جایگزین خود نکرده بود؛
مادران وپدران و همسران وبرادران و خواهران زندانی ها یکی پس از دیگری می آمدند و سراغ آقای افضلی را می گرفتند ، گویا به همه قول امروز را داده بود انگار لذتی هست در این آزار و اذیت و وعهدهای بی وفا؛
چهره ای جدید که با هم سلام و علیک کردیم ، آقای "ک" که به تازگی به مرخصی آمده بود ، هم اتاقی آقای تاج زاده ، با کسی صحبت نمی کرد و فقط راه می رفت؛
مادر مجید دری آمد ، پسرش یازده سال حکم دارد و حبسش را در زندان بهبهان می گذراند ، در این مدت تنها دوبار او را دیده آنهم پس طی مسیر شانزده ساعته ، مجید هم به مرخصی نیامده بود. به مادرش سپرده بود برای گرفتن مرخصی به کسی التماس نکند؛
مادر کیارش کامرانی با دست به کمر و نفس نفس زنان رسید ، از الیگودرز می آید ، پدر کیارش از لحاظ روحی و جسمی اوضاع مناسبی ندارد و توان پیگیری اوضاع پسر برایش سخت است ، مادرش انقدر خسته بود که توان نوشتن نامه برای دادستان هم نداشت ، می گفت آقای افضلی گفته امروز بیا تا مرخصی اش را بگیری اما خودش نیست؛
هشت ماه است که به مرخصی نیامده وامسال دومین عیدی بود که کنار خانواده اش نبود؛
کیارش هم که به برادرش گفته بود دیگر دنبال کارش نروند؛
پدر علی ملیحی آمد ، مثله خودش آرام و ماخوذ به حیا ، آرام در گوشه ای نشست و با آمدن مادر ارسلان ابدی جایش را به او داد؛
مادر ارسلان خسته از قول هایی که قبل از هر عید مذهبی به خانواده اش می دهند ؛ پرسیدم : " خاله چه خبر از عفو ارسلان؟؟؟؟ هیچی ، هیچ ... جان ما که دیگه دل خوش نمی کنیم.....؛
مادر میلاد اسدی آمد؛ در شلوغی ... سلام.. سلام ... میلاد بیرونه؟؟؟ " نه آمد امتحانش را داد و رفت... آمدم برای امتحان دوشنبه و آزمایشگاهش مرخصی بگیرم".
و آقای "ک" همچنان در گوشه ای راه می رود .....؛
همسر عماد بهاور آمد ، تقاضای دیدن دادستان ویا معاون او را داشت برای گرفتن مرخصی ویا حداقل گرفتن ملاقات حضوری.
پدر سعید زینالی آمد ، دوازده سال است که کوچک ترین خبری از پسرش ندارد ، در جریان اعتراضات کوی دانشگاه دستگیر شده بود و فقط دوستان سعید بعد آزادی خبر زنده بودنش را به خانواده داده بودند ، آمده بود پیگیر قول دادستان شود که گفته بود: " به اطلاعات سپاه گفته ایم که به ما تحویلش دهند وگرنه مسؤلیتش با آنهاست"
مادر آرش علائی آمد ، دکتری که به همراه برادرش کامیار دستگیر شده بودند، بخاطر فعالیتهایشان برای پیشگیری از ایدز؛ برادرش آزاد شده و چند وقت پیش مشترکا جایزه ای جهانی در باب فعالیتشان گرفتند؛
همسر رجبعلی داشاب آمد به همراه کاهن پسر چهارساله اش که دو سال است که سایه پدر را بالای سر ندارد و مادر را برای همین کمبود اذیت می کند ، به دنبال گرفتن مرخصی آمده بود و انتظار آمدن آقای دادستان را می کشید؛
سرکار شعبانی ، سرباز جلوی راهروی دادستان : " نیامده اند ، آقای افضلی هم مرخصی ست"؛
همسر اسدی زیدآبادی آمد و گوشه ای ایستاد و منتظر؛
و آقای "ک" همچنان در گوشه ای راه می رفت... تنها؛
پس از چند ساعت راهرو شلوغ شد ، در باز شد و آقای دادستان آمدند بیرون....؛
همه مادران و پدران و همسران و خواهران و برادران با نامه ای بدست دور تا دورش جمع؛
آقای دادستان !!!! آقای دولت آبادی!!!!! حاج آقا!!!!! حاج آقا یه دقیقه!!!
آقای دادستان : " اون که تازه ملاقات داشته.... نه عفو نمی دیم بهش.... ایشون که تازه سه ماه پیش اومده مرخصی.... هر بیانیه ای که میاد پسرتون امضا کرده چه مرخصی ای ، فعلا همین ملاقات و امضا می کنم.... شما برو مصاحبه کن ،خانم من رو سایت ها مرخصی به کسی نمی دم.... امتحان اون که دیروز اومد امتحان داد.... چندتا بچه داره ؟؟؟ یکی ، خوب زیاد نیست که بیا ملاقات حضوری می دم بهش..... شما یکم پسرتو نصیحت کن که همه بیانیه ها رو امضا می کنه......؛
و در این می یون آقای "ک" نزدیک دادستان می شود ودر گوشش چیزی می گویید و دادستان می گوید : " مگه یه هفته نیست که بیرونی ؟؟؟" و باز آقای "ک" چیزی می گویید و دادستان با خنده می گویید : " برو یک هفته دیگه بیا... نه ، خواستیمت زنگ می زنیم" و دوباره سیل درخواست های مادران و همسران و پدران و چشمان منتظر آنها...؛
آقای دادستان : "خوب ، ... دیگه ، درسته؟؟؟؟ "
بله.
آقای دادستان : "تو چرا بیرونی؟؟؟"
و رویش را بر می گرداند تا جواب کس دیگری را بدهد....؛
و بعد دقایقی همهمه دوباره سکوت....؛
از تهه تهه قلبم خوشحال می شم هرکسی که به مرخصی بیایید ، عفو شود و صد البته آزاد شود ، اما چرا بعضی ها با یکی و دو کلمه صحبت یک هفته دیگر مرخصی شان تمدید می شود ؟؟؟؟ ولی مادر کیارش کامرانی از الیگودرز به اینجا می آید ولی نمی تواند فرزندش را از نزدیک ببیند ، چرا مادر میلاد اسدی از این اتاق به آن اتاق می رود برای چند ساعت مرخصی گرفتن برای امتحانات میلاد ، چرا پسر رجبعلی داشاب سایه پدر را در این روزها بالای سر ندارد ، چرا همسر عماد بهاور پر پر می زند برای دیدن عماد، و یک روز دیگر به بی خبری دوازده ساله خانواده سعید زینالی اضافه شد ، و هنوز هم مادر مجید دری باید بدود تا شاید حداقل مجید را به اوین بیاورند ، و مادر ارسلان ابدی که دیگر عادی شده برایش بد قولی ها
می خواهم بیایم بیرون
.
.
.
ساعت یک و هیجده دقیقه ، دمه در دادستانی تهران ، بازار تهران.
صدای زنگ موبایل...... "الو" ..... "الو ... ...، آفتاب امروز خوبه می آی بریم استخر؟؟؟"
.
.
و من دیگر سوالی ندارم
مادران وپدران و همسران وبرادران و خواهران زندانی ها یکی پس از دیگری می آمدند و سراغ آقای افضلی را می گرفتند ، گویا به همه قول امروز را داده بود انگار لذتی هست در این آزار و اذیت و وعهدهای بی وفا؛
چهره ای جدید که با هم سلام و علیک کردیم ، آقای "ک" که به تازگی به مرخصی آمده بود ، هم اتاقی آقای تاج زاده ، با کسی صحبت نمی کرد و فقط راه می رفت؛
مادر مجید دری آمد ، پسرش یازده سال حکم دارد و حبسش را در زندان بهبهان می گذراند ، در این مدت تنها دوبار او را دیده آنهم پس طی مسیر شانزده ساعته ، مجید هم به مرخصی نیامده بود. به مادرش سپرده بود برای گرفتن مرخصی به کسی التماس نکند؛
مادر کیارش کامرانی با دست به کمر و نفس نفس زنان رسید ، از الیگودرز می آید ، پدر کیارش از لحاظ روحی و جسمی اوضاع مناسبی ندارد و توان پیگیری اوضاع پسر برایش سخت است ، مادرش انقدر خسته بود که توان نوشتن نامه برای دادستان هم نداشت ، می گفت آقای افضلی گفته امروز بیا تا مرخصی اش را بگیری اما خودش نیست؛
هشت ماه است که به مرخصی نیامده وامسال دومین عیدی بود که کنار خانواده اش نبود؛
کیارش هم که به برادرش گفته بود دیگر دنبال کارش نروند؛
پدر علی ملیحی آمد ، مثله خودش آرام و ماخوذ به حیا ، آرام در گوشه ای نشست و با آمدن مادر ارسلان ابدی جایش را به او داد؛
مادر ارسلان خسته از قول هایی که قبل از هر عید مذهبی به خانواده اش می دهند ؛ پرسیدم : " خاله چه خبر از عفو ارسلان؟؟؟؟ هیچی ، هیچ ... جان ما که دیگه دل خوش نمی کنیم.....؛
مادر میلاد اسدی آمد؛ در شلوغی ... سلام.. سلام ... میلاد بیرونه؟؟؟ " نه آمد امتحانش را داد و رفت... آمدم برای امتحان دوشنبه و آزمایشگاهش مرخصی بگیرم".
و آقای "ک" همچنان در گوشه ای راه می رود .....؛
همسر عماد بهاور آمد ، تقاضای دیدن دادستان ویا معاون او را داشت برای گرفتن مرخصی ویا حداقل گرفتن ملاقات حضوری.
پدر سعید زینالی آمد ، دوازده سال است که کوچک ترین خبری از پسرش ندارد ، در جریان اعتراضات کوی دانشگاه دستگیر شده بود و فقط دوستان سعید بعد آزادی خبر زنده بودنش را به خانواده داده بودند ، آمده بود پیگیر قول دادستان شود که گفته بود: " به اطلاعات سپاه گفته ایم که به ما تحویلش دهند وگرنه مسؤلیتش با آنهاست"
مادر آرش علائی آمد ، دکتری که به همراه برادرش کامیار دستگیر شده بودند، بخاطر فعالیتهایشان برای پیشگیری از ایدز؛ برادرش آزاد شده و چند وقت پیش مشترکا جایزه ای جهانی در باب فعالیتشان گرفتند؛
همسر رجبعلی داشاب آمد به همراه کاهن پسر چهارساله اش که دو سال است که سایه پدر را بالای سر ندارد و مادر را برای همین کمبود اذیت می کند ، به دنبال گرفتن مرخصی آمده بود و انتظار آمدن آقای دادستان را می کشید؛
سرکار شعبانی ، سرباز جلوی راهروی دادستان : " نیامده اند ، آقای افضلی هم مرخصی ست"؛
همسر اسدی زیدآبادی آمد و گوشه ای ایستاد و منتظر؛
و آقای "ک" همچنان در گوشه ای راه می رفت... تنها؛
پس از چند ساعت راهرو شلوغ شد ، در باز شد و آقای دادستان آمدند بیرون....؛
همه مادران و پدران و همسران و خواهران و برادران با نامه ای بدست دور تا دورش جمع؛
آقای دادستان !!!! آقای دولت آبادی!!!!! حاج آقا!!!!! حاج آقا یه دقیقه!!!
آقای دادستان : " اون که تازه ملاقات داشته.... نه عفو نمی دیم بهش.... ایشون که تازه سه ماه پیش اومده مرخصی.... هر بیانیه ای که میاد پسرتون امضا کرده چه مرخصی ای ، فعلا همین ملاقات و امضا می کنم.... شما برو مصاحبه کن ،خانم من رو سایت ها مرخصی به کسی نمی دم.... امتحان اون که دیروز اومد امتحان داد.... چندتا بچه داره ؟؟؟ یکی ، خوب زیاد نیست که بیا ملاقات حضوری می دم بهش..... شما یکم پسرتو نصیحت کن که همه بیانیه ها رو امضا می کنه......؛
و در این می یون آقای "ک" نزدیک دادستان می شود ودر گوشش چیزی می گویید و دادستان می گوید : " مگه یه هفته نیست که بیرونی ؟؟؟" و باز آقای "ک" چیزی می گویید و دادستان با خنده می گویید : " برو یک هفته دیگه بیا... نه ، خواستیمت زنگ می زنیم" و دوباره سیل درخواست های مادران و همسران و پدران و چشمان منتظر آنها...؛
آقای دادستان : "خوب ، ... دیگه ، درسته؟؟؟؟ "
بله.
آقای دادستان : "تو چرا بیرونی؟؟؟"
و رویش را بر می گرداند تا جواب کس دیگری را بدهد....؛
و بعد دقایقی همهمه دوباره سکوت....؛
از تهه تهه قلبم خوشحال می شم هرکسی که به مرخصی بیایید ، عفو شود و صد البته آزاد شود ، اما چرا بعضی ها با یکی و دو کلمه صحبت یک هفته دیگر مرخصی شان تمدید می شود ؟؟؟؟ ولی مادر کیارش کامرانی از الیگودرز به اینجا می آید ولی نمی تواند فرزندش را از نزدیک ببیند ، چرا مادر میلاد اسدی از این اتاق به آن اتاق می رود برای چند ساعت مرخصی گرفتن برای امتحانات میلاد ، چرا پسر رجبعلی داشاب سایه پدر را در این روزها بالای سر ندارد ، چرا همسر عماد بهاور پر پر می زند برای دیدن عماد، و یک روز دیگر به بی خبری دوازده ساله خانواده سعید زینالی اضافه شد ، و هنوز هم مادر مجید دری باید بدود تا شاید حداقل مجید را به اوین بیاورند ، و مادر ارسلان ابدی که دیگر عادی شده برایش بد قولی ها
می خواهم بیایم بیرون
.
.
.
ساعت یک و هیجده دقیقه ، دمه در دادستانی تهران ، بازار تهران.
صدای زنگ موبایل...... "الو" ..... "الو ... ...، آفتاب امروز خوبه می آی بریم استخر؟؟؟"
.
.
و من دیگر سوالی ندارم
No comments:
Post a Comment